سواد رسانه ای یعنی چه؟! روشن شدن هر مفهوم، قبل از هر چیزی برای درک صحیح آن مفهوم می تواند کمک کند. سواد رسانه ای مشتکل از دو عبارت است: «سواد» و «رسانه». برگردیم به دوران کودکی و روزهای اول مدرسه، زمانی که به مدرسه می رفتیم تا «خواندن و نوشتن» را یاد… بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1396"
” فرزند کوچک من “ ? هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد… ⭕️ لقبم “اسب سرکش” بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود … ?چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم… بیشتر »
دستپخت معرکه ?? ? ? علی چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام … - واسه این ناراحتی و می خوای گریه کنی؟ …? ?دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده …? با صدای بلند زد زیر خنده ..? با صورت… بیشتر »
غذای مشترک ? ?اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم تا غذا درست کنم. من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ? ? بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، بلد بودن آشپزی و هنر بود.… بیشتر »
“خرید عروسی” ? مادرم پشت گوشی با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا … می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون … ? امکان داره تشریف بیارید؟ ? شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید.? من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام هر… بیشتر »
“افکار منفی” ? پدرم از داماد طلبه اش متنفر بود. بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد! با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر بعد هم که یه عصرانه مختصر،منحصر به چای و شیرینی !!! ?? هر چند مورد استقبال علی قرار… بیشتر »
داماد طلبه! ? …. پدرم با شنیدن این جمله مات و مبهوت شد! می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود.? اون شب وقتی به حال اومدم ،تمام شب خوابم نبرد. هم درد، هم فکرهای مختلف ? روی همه چیز فکر کردم… ?یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می… بیشتر »
“می خوام درس بخونم!” ? اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم!? بی حال افتاده بودم کف خونه.. مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت. ?پدرم نعره می کشید و من رو می زد… اصلا یادم نمیاد چی می گفت…. ? ☎️ چند روز بعد،… بیشتر »
“خواستگاری” ? به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم … التماس می کردم خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم … من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده … ?? علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و… بیشتر »
قسمت سوم: عقب نشینی اجباری! ? چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه … پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام … می رفتم و سریع برمی گشتم … مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … ? تا اینکه اون… بیشتر »
قسمت دوم: ترک تحصیل! ? بالاخره اون روز از راه رسید … موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود … با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: هانیه ! دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه !? ? تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم!!! وحشتناک ترین حرفی… بیشتر »
? سلام. شبتون بخیر. ? در مورد رمان بی تو هرگز باید عرض کنم که این رمان اثر زیبای “شهید سید طاها ایمانی” هست. ? این بزرگوار سال ۹۵ در سوریه به شهادت رسید و خانوادش طبق وصیت ایشون هیچ عکسی ازشون پخش نکردن. ? رمان های ایشون واقعا ناب هست و بوی… بیشتر »
? قسمت اول؛ مردهای…. زندگی من زندگی پر فراز و نشیبی هست. ? همیشه از پدرم متنفر بودم. مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه … ? آدم عصبی و بی حوصله ای بود. اما بد اخلاقیش به کنار، می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟? ?… بیشتر »