دستپخت معرکه ?? ?
? علی چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام …
- واسه این ناراحتی و می خوای گریه کنی؟ …?
?دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده …?
با صدای بلند زد زیر خنده ..?
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم. رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت.
? غذا کشید و مشغول خوردن شد …
یه طوری غذا می خورد که اگه یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه !?
یه کم چپ چپ … زیرچشمی بهش نگاه کردم.
می تونی بخوریش؟ … خیلی شوره ها! نه؟! چطوری داری قورتش میدی؟?
?از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت.
?گفت خیلی عادی … همین طور که می بینی … تازه خیلی هم عالی شده … دستت درد نکنه …??
- مسخره ام می کنی؟ ?
- نه به خدا …
?? چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم … جدی جدی داشت می خورد!? کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم …
?گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه.
? قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم … غذا از دهنم پاشید بیرون …
سریع خودم رو کنترل کردم!
و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم نه تنها برنجش بی نمک نبود که … اصلا درست دم نکشیده بود!?
مغزش خام بود … دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش …
حتی سرش رو بالا نیاورد که منو ببینه.
? مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی … ? سرش رو آورد بالا … با محبت بهم نگاه می کرد …
- برای بار اول، کارت عالی بود ?
?اول از دست مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود … ?
اما بعد خیلی خجالت کشیدم … شاید بشه گفت ،برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد …?