“می خوام درس بخونم!”
? اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم!? بی حال افتاده بودم کف خونه..
مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت.
?پدرم نعره می کشید و من رو می زد…
اصلا یادم نمیاد چی می گفت….
?
☎️ چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم، دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه!
?مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود:
شرمنده، نظر دخترم عوض شده!
✔️ چند روز بعد دوباره زنگ زد و گفت
من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواسته علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم.
? علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه.
تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره!
? بالاخره مادرم کم آورد.
اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت …
اون هم عین همیشه عصبانی شد!
? بیخود کردن! چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ و….
بعد هم بلند داد زد:
هاااااانیه …?
این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی!
?ادب؟ احترام؟?
تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی?
این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم…
? به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال …
? باشه ولی یه شرط دارم؛ باید بزاری برگردم مدرسه!