?از زبان مینا?
بهتره بگم خیلی زشت و خز شده بود ??
از اون تیپ و ظاهرایی که همیشه بدم میومد…
ریشاش هم یکی در میون دراومده بود و فک کنم خونشون تیغ پیدا نمیشد ??
تعجبم به خاطر این بود که مجید همیشه تو بچگیامون لباس قشنگ و گرون قیمت میپوشید و خالم خیلی رو لباساش حساس بود ولی الان یه جوری شده بود.
بقیه مردا و پسرهای جشن خوشتیپ و خوش لباس بودن ولی محید نه.
یه جوری انگار وصله ناجور بود ?
انگار لباسای باباش رو پوشیده بود ?
از دیدنش خندم گرفته بود ولی خودمو به زور جمع و جور کردم و با یه لبخند بهش سلام کردم?
اونم سرشو انداخت پایین و سلام کرد
دیگه از مجید شیطون و دوست داشتنی خبری نبود
بر خلاف بچگی خیلی سر و ساکت و آروم شده بود…
چند بار هم که دزدکی نگاش کردم سرش همش تو گوشیش بود..
حدس میزنم احتمالا از کسی خوشش اومده و اون گفته این تیپی بشه وگرنه دلیل دیگه ای برا این کارش پیدا نمیکنم ?
الانم احتمالا با همون داشت چت میکرد که اینقدر تو گوشی بود.
بالاخره مراسم تموم شد و راحت شدم?
ما همون شبش بلیط برگشت داشتیم.خاله اینا هم میخواستن برگردن شهرشون.
طبق عادت همیشگیم تعارف کردم و گفتم بیاین پیشمون ولی خب چه میومدن چه نمیومدن برا من فرقی نداشت
?از زبان مجید?
الکی مدام سرم تو گوشی بود?
نزدیک 200 بار هی گوشیو از جیب دراوردم هی گذاشتم تو جیب.
کارم شده بود که الکی قفل و باز میکردم و میرفتم تو منو و یکم اینور و اونور میرفتم و دوباره قفل میکردم?
حوصلم داشت سر میرفت ولی کاری نمیتونستم کنم?
به این دلم خوش بود فقط که با مینا زیر یه سقف نشستم و از هوایی نفس میکشم که اون نفس میکشه ?
مراسم تموم شد و خواستیم برگردیم که مینا برگشت و به مامانم گفت:
خاله جون حتما بیاینا پیشمون…خوشحال میشیم ?
یهو قند تو دلم اب شد?
کامپیوتر مغزم شروع کرد به تحلیل کردن?
حتما از من خوشش اومده که دعوتمون میکنه بریم ??
فک کنم امشب از ظاهر و تیپم خوشش اومده باشه.
اون لبخند اولش هنوز تو ذهنم بود و هی تکرار میشد تو ذهنم ?
.
بعد از مراسم خیلی از خودم راضی بودم
تا چند روز تک تک حرکاتش رو برا خودم تفسیر میکردم
با اون لبخند مینا برای ادامه مسیرم مطمئن تر شده بودم و سعی میکردم بیشتر راجب دین بدونم و هر روز معتقد تر میشدم.