بالاخره روز موعود فرا رسید
دل تو دلم نبود.
از صبحش بلند شدم و رفتم حموم و تک تک لباسام رو میپوشیدم و جلو اینه خودمو نگاه میکردم ببینم کدوم بهم میاد
موهامو کج گرفته بودم ولی پیشونم هی عرق میکرد و خرابش میکرد و منم یه دستمال کاغذی دستم بود و مدام در حال خشک کردن موهام بودم
دلم میخواست زودتر بریم
میخواستم هر چه زودتر مینا منو ببینه و ببینه چقدر عوض شدم
بعد ناهار سریع اماده شدم و رفتم پیش مامانم
-این چیه پوشیدی مجید؟!?
-چشه مگه ؟!لباس به این خوبی?
-مگه میخوای مسجد بری؟! برو کت شلوارتو بپوش?
-نه مامان…این بهتره?
-اخه پیرهن تک رنگ گشاد اونم رو شلوار…?
-مامان اذیت نکن دیگه ?
-لااله الا الله…من که نمیفهمم چی تو سر شما جوونا میگذره?
.
.
راه افتادیم سمت مراسم سمت خونه ریحانه خانم اینا..خونشون چند شهر با ما فاصله داشت…
یه آژانس گرفتیم و من و مامان عقب نشستیم.
تو مسیر هر چند دیقه دوربین سلفی گوشیمو روشن میکردم و ظاهرم رو چک میکردم.
مامان هم چندباری منو دید و هی چشم غره میرفت ?
بالاخره رسیدم به خونشون.
وارد که شدیم ریحانه خانم و شوهرش اومدن جلو و سلام علیک کردن..
اینقدر حواسم پرت بود نفهمیدم چجوری سلام کردم
زیر چشمی اینور و اونور رو نگاه کردم تا مینا رو ببینم?
یهو دیدم کنار خاله یه گوشه از پذیرایی نشستن و به مامان نشونشون دادم و به سمتشون رفتیم.
وقتی دیدم بین اونهمه بی حجاب و بد حجاب فقط مینا با چادر نشسته یه احساس خوبی پیدا کردم☺
با خودم گفتم حتما الان اونم خوشحال میشه ببینه منم هم عقیده و هم تیپ هستم باهاش?
رفتیم جلو و سلام کردیم…
با یه لبخند سلامم رو جواب داد
کلی قند تو دلم آب شد ?
تو جشن هی مراقب بودم حرکت بدی ازم سر نزنه.
سرم رو پایین انداخته بودم و خودمو با گوشیم مشغول کردم.
.
.
?از زبان مینا?
با مامانم از شهرمون حرکت کردیم و به سمت شهر ریحانه خانم رفتیم.
نمیخواستم برم
ولی چون طبق معمول بابام اینجور مراسم ها رو نمیاد دلم نمیومد مامانم رو تنها بزارم.
میخواستیم بریم خونه خاله و با اونا جشن رو بیایم ولی ریحانه خانم اصرار کرد مستقیم اونجا بریم.
زودتر از همه رسیدیم و یکم خستگیمون رو در کردیم.
جشن شروع شد و خاله اینا هنوز نیومده بودن..
داشتم با مامان حرف میزدم که دیدم خاله داره سمتمون میاد…
یهو چشمم به مجید خورد
باورم نمیشد این مجید باشه
چقدر عوض شده بود
بهتره بگم خیلی زشت و خز شده بود ??
از اون تیپ و ظاهرایی که همیشه بدم میومد
ریشاش هم یکی در میون دراومده بود و فک کنم خونشون تیغ پیدا نمیشد ??
#سید_مهدی_بنی_هاشمی