?از زبان مینا?
از دست گیر دادنهای الکی بابا و مامانم خسته شده بودم…
همش بهم میگفتن اینو بپوش…با این بگرد..با این نگرد و همیشه محدودم میکردن.
هیچوقت نمیزاشتن مانتو و شالهای رنگی بخرم و با اینکه چادر هم میزاشتم همیشه بهم میگفتن تیره و ساده بپوش..
یه روز با دوستام از کلاس بر میگشتم که یکی از دوستام گفت:
-مینا میای راهیان نور بریم
-راهیان نور؟!?? نه…بریم چیکار کنیم اخع ?
-بریم همه فاله هم تماشا
-اخه بریم لای خاک و خل چیکار کنیم اخه…جای دیدنی هم که نداره
-خب مگه خانواده تو میزارن سفر تفریحی بیای؟!?
-نه?
-خب دیگه…همین?
-خب دیگه چیه؟!منظورت چیه؟!
-به بهانه راهیان نور میریم ولی وش میگذرونیم…دیگه این سفر تفریحی نیست که گیر بدن
-راست میگیا….تازه ببینن یه جا رفتیم اومدیم شاید جاهای دیگه هم اجازه بدن ?
-اره…پس میای دیگه
-اره…پس برم خونه حرف بزنم ببینم چی میگن ?
.
رفتم خونه و منتظر بودم سر شام حرفو بزنم.
اخه تو خونه ما فقط سر شام و ناهار فرصت دور عم نشستن و حرف زدن بود.
میدونستم سخت قبول میکنن ولی باید میگفتم.
سر سفره نشستم و اروم با غذام بازی بازی کردم.
مامانم فهمید
-چیه مینا؟!چیزی شده
-نه مامان چیز خاصی نیست
-خب پس چرا غذا نمیخوری؟!
-میخواستم یه چیزی بگم?
-چی؟!?
-با بچه ها میخوایم بریم اردو ?
تا اینو گفتم بابا که کل مدت سرش تو بشقابش بود با همون ارامش همیشگیشسرشو بالا اورد و چند نخ سبزی برداشت و گفت لازم نکرده حالا دم کنکوری هوس اردو رفتن کنی…اونم معلوم نیست با کیا…حتما هم مختلطه?هر وقت شوهر کردی با شوهرت برو…
-نه بابا جان…راهیان نور میخوایم بریم…
بابا در حالی که داشت یه لیوان اب برا خودش میریخت گفت سال دیگه دانشجو میشی با دانشگات میری…بچسب به درسات…
مامانم هم حرفای بابا رو تایید میکرد.
یهو نمیدونم چی شد که اینو گفتم ولی رو کردم به بابا و گفتم…-میخوایم بریم از شهدا کمک بگیریم برای کنکور….
.
بابا یه نگاه به من کرد و دیگه چیزی نگفت..
فردا صبح مامانم اومد تو اتاقم و گفت:
-بابات موافقت کرده☺
.
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
اخه اولین سفر با دوستام بود?
?از زبان مجید ?
خاله به مامانم زنگ زده بود و گفته بود که مینا میخواد راهیان نور بره.
با خودم گفتم منم باید راهیان برم
باید مینا بفهمه چقدر شبیه همیم ?
ولی خب کسی رو نداشتم باهام بیاد ?
با الیاس در میون گذاشتم و استقبال کرد
ولی خب اکثر جاها لیستشون پر شده بود
کلی پایگاه رفتیم تا جا خالی پیدا کردیم.