?رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس?
اشکمو با پشت دست پاک کردم و
گفتم: سخته عاطفه، به خدا خیلی سخته، همش میترسم …
میترسم نتونم دیگه ببینمش … حتی تصور ندیدنش هم سخته … بخدا ما خیلی کم کنار هم بودیم .. ما چرا حق زندگی آروم نداریم .. عاطفه سخته، سخته…
چشمای عاطفه هم کمی پر شده بود از بغض، اما تمام سعی اش رو میکرد آروم باشه
- آره منم میدونم چه سخته، ولی باور کن به همه ی سختیاش می ارزه،
کمی مکث کرد و آروم صدام زد: معصومه!
با چشمای خیسم به چشمای صبور عاطفه نگاه کردم که
گفت: تو این مسیر که پر از سختیه،
فقط دنبال خدا باش!
.
دنبال خدا!!
مگه گمش کردم؟؟
خدا کجاست؟؟
کجا ایستاده و منو تماشا میکنه، داره امتحانم میکنه،
میخواد ببینه این معصومه پر مُدعا واقعا توان صبر تو این راه رو داره ..
خدایا! کجایی؟!
کجایی یا ارحم الراحمین …
کجایی یا غیاث المستغیثین …
به فریادِ دلِ بی تابم برس خدا …
.
“خدایا شاید تمام بی قراریام
برای اینه که تو رو گم کردم”
?نویسنده: بانوگل نرگــــس