چیڪار میتونستم بکنم ؟؟؟ جز اینکه به خادما بسپرم اگه یه دوربین پیدا کردن با شمارم تماس بگیرن ؟?
جملش مثه یه پتک کوبیده شد تو سرم .?? بدجوری وارفتم، چند ثانیه تو اون حالت بودم ولی با صدای نگران برادر حسام ب خودم اومدمو بدون توجه ب ابراز نگرانیش برگشتمو راهمو کشیدم ب داخل #پادگان_شهید_باکری .?
پرده ی اشکی ک جلوی دیدمو میگرفت با کلافگی کنار زدم، بدون توجه به سپیده ک هوار هوار میزد بیا چمدونتو بردار از در پادگان رفتم تو …
از شانس من اینجا اصلا تخت نداشت، یه گوشه ای نشستمو سرمو گذاشتم رو زانوهام.
از شدت ناراحتی جواب سپیده رو نمیدادم ک هی صدام میکرد، آخر سر با یه صدای گرفته و با تشر گفتم : چیه ؟؟ چرا هی داد و هوار میکنی ؟؟ نمیتونی ببینی یه دقه واسه خودم خلوت کردم ؟?
بیچاره در طول غر زدنای من هیچی نگفت . فقط سرشو خیلی مظلوم پاایین انداختو گفت : فقط میخواستم بگم برادر حسام زحمت آوردن چمدونتو کشید، گذاشتش جلوی در.
بعدشم بی هیچ حرفی با ناراحتی از کنارم بلند شد و رفت …
از حرکت تندم خعلی پشیمون شدم عصبانیت غیر قابل تحملی داشتم ک هیچ جوره نمیتونستم خودمو خالی کنم ، بخاطر همین با وجود پشیمونی فعلا قصد نداشتم معذرت خواهی کنم .
با اخمی ک هنوز تو صورتم بود رفتم چمدونمو آوردم و یه جا واسه خودم اختیار کردم و بعد از تعویض لباسای گلیم دراز کشیدم .
به وضوح مشخص بود سپیده خیلی ازم ناراحته ولی من الان شرایط درستی نداشتم تا ازش معذرت خواهی کنم تازه میخواستم غرغر کنم ک کجای این آقا کار بلده .?
از دست برادر حسامم فوق العاده عصبی بودم …
اصلا از همه عصبی بودم تو ذهنم داشتم با همه دعوا میکردم یکی از خانوما گفت : خانمی ، یکم وسایلاتو جمع و جور تر کن دور و بریات راحت تر بخوابن با همون سگرمه ی تو هم رفته وسایلمو جمع و جور کردم ، بیچاره با دیدن قیافم دیگه حرفی نزد .
یه دفعه ای خاموشی زدنو همه جا تاریک شد … زیر پتو کلی با خدا درد و دل کردم وقتی دیدم اصلا خوابم نمیبره بلند شدم رفتم وضو گرفتم و اومدم نماز شب خوندم …
خیلی حالم بهتر شد …
عجب چیزیه این # نماز_شب … ?
اما هنوز اون کلافگی و بغض و عصبانیت باهام بود …
چند بار به سرم زد یواشکی برم بیرون تا طلائیه پیاده برم و دوربینمو پیدا کنم اما بعدش ب فکر مسخره و غیر ممکنم پوزخند زدم …?
وقتی هوا روشن و موقع حرکت ماشین شد وسایلامو برداشتم و با بی محلی تمام به سپیده رفتم تو ماشین نشستم . کم مونده بود به در و دیوار هم چشم غره برم …
ولی سپیده برعکس من خیلی شاد و مهربون باهام برخورد میکرد همین اخلاقش دوس داشتنی ترش میکرد .❤️