?از زبان مجید?
جلوی دانشگاه رسیدم که دیدم مینا داره از درب دانشگاه بیرون میاد و انگار منتظر کسیه و مدام اینور و اونور رو نگاه میکنه و حواسش پرته..
میخواستم برم پایین ولی پاهام سست شد…
قلبم تند تند میزد…
استرس داشتم و حرفهتم یادم رفته بود
یه دیقه چشمهام رو بستم و حرفهایی که میخواستم بزنم رو با خودم مرور کردم.
یه نفس عمیق کشیدم و رفتم پایین و به سمتش حرکت کردم.
داشت داخل حیاط دانشگاه رو نگاه میکرد و حواسش به اینور نبود که از پشت سرش گفتم:
-سلام دختر خاله
-سلام..شما اینجا؟?
-اومدم چند کلمه ای باهاتون حرف بزنم…
.
راستش فکر میکردم خیلی باید کلنجار برم تا قبول کنه حتی باهام حرف بزنه ولی در عین ناباوری دیدم خودش دوست داره سوار ماشینم بشه و بریم دور بزنیم ? واقعا ادم ها پشت گوشی و تو حقیقت باهم فرق دارن?
.
.
?از زبان مینا?
.
بعد از کلاس منتظر محسن بودم که بیاد و باهم بریم بیرون…
قرار بود امروز حرفهای جدی بزنیم…درباره ازدواج و خواستگاری و…
رفتم جلوی در دانشگاه و منتظر بودم که یهو دیدم کسی از پشت سرم صدام میکنه..
از لحن صداش فهمیدم مجیده…
واییی خدا این اینجا چیکار میکنه?
الان اگه محسن ببیندش چی؟?
-سلام…شما اینجا؟
-اومدم چند کلمه ای باهاتون حرف بزنم…
میخواستم جواب رد بدم ولی فکر کردم الاناست کا محسن بیاد بیرون و شر درست بشه..
اخه گفته بود با مجید دیگه هم صحبت نشم
ماشین مجید رو دیدم که یه گوشه پارکه
برگشتم بهش گفتم خیلی خب…فقط سریع از اینجا بریم…نمیخوام دوستام منو ببینن با شما.
مجید کاملا گیج شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه و سریع رفت در ماشین رو باز کرد تا سوار بشم و خودشم سوار شد و راه افتاد…
-کدوم سمت بریم دختر خاله؟
-نمیدونم…فقط زودتر از اینجا بریم…
-خب از اینجا که میریم ولی منظورم اینه رستوران بریم یا کافه یا…
-هیچکدوم…تو مسیر حرفتون رو بزنید و هر وقت تموم شد بی زحمت من رو تا خونه برسونید…خب میشنوم…بفرمایین.
.
-والا نمیدونم چجوری شروع کنم ولی هدفم از اومدن اینه که میخواستم ببینم چرا شما با من سردی میکنید؟
.
-آقا مجید فک کنم خانوادم به شما گفته بودم که ارتباطتون رو با من نزدیک نکنید…درسته؟
-بله اما نه دیگه در حد دو تا غریبه?
-شما نامحرمید…چه انتظاری از من دارید؟؟
-خب من قصدم خیره ?
-اقا مجید دخترها به مردی اطمینان میکنن که بتونن بهش تکیه کنن…شما شغلتون چیه؟؟ سربازیتون در چه وضعیه؟؟ اصلا مستقل هستید؟؟
به نظرم دنبال علت ها تو خودتون بگردید نه تو دیگران.
نویسنده
#سید_مهدی_بنی_هاشمی