“نغمه اسماعیل”
?این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم …
? دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم …
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ … ?
?اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
? عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود …
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون …
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد … دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم …
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود…✅
? بعد از کلی این پا و اون پا کردن … بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد … مثل لبو سرخ شده بود …
- هانیه … چند شب پیش توی مهمونی تون …
مادر علی آقا گفت … این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه …
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم … به زحمت خودم رو کنترل کردم …
- به کسی هم گفتی؟
? یهو از جا پرید …
- نه به خدا … پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم …
? دوباره نشست … نفس عمیق و سنگینی کشید …
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم …?