❣️ دو اتفاق مبارک
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم …
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید … هر کاری بتونم می کنم …
گل از گلش شکفت … لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد …
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود …
موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن …
? البته انصافا بین ما چند تا خواهر … از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود …
? حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود …
خیلی صبور و با ملاحظه بود … حقیقتا تک بود
✅ خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت…
اسماعیل، نغمه رو دیده بود …
مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید …
? تنها حرف اسماعیل، جبهه بود … از زمین گیر شدنش می ترسید …
⭕️ این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت … اسماعیل که برگشت … تاریخ عقد رو مشخص کردن …
و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن …
✅ سه قلو پسر … احمد، سجاد، مرتضی … و این بار هم علی نبود …