?روزهای التهاب
⭕️ روزهای التهاب بود …
ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده …
هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود …
?خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن … اون یه افسر شاه دوست بود … و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت!
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ?
?علی با اون حالش … بیشتر اوقات توی خیابون بود …
تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! ?
توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد…
پیش یه چریک لبنانی … توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود??
?اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد.
? هر چند وقت یه بار … خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد.
✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود …
?و امام آمد …?
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ? مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم …?
اون روزها اصلا علی رو ندیدم … رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام …
آخه علی همه چیزش امام بود …??
نفسش بود و امام بود …
? نفس همه ی ما امام بود…