” طلسم عشق”
? بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم … دل توی دلم نبود …
? توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم …
اما تماس ها به سختی برقرار می شد …☎️
? کیفیت صدای بد … و کوتاه … برگشتم …
از بیمارستان مستقیم به بیمارستان …
✅ علی حالش خیلی بهتر شده بود …☺️
? اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد …?
به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود …
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای … اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی …?
? خودش شده بود پرستار علی …
نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم … چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه …
تازه اونم از این مدل جملات … همونم با وساطت علی بود … خیلی لجم گرفت!!!☹️
آخرش به روی علی آوردم …
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ?
? من نگهش داشتم… تنهایی بزرگش کردم … ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم …
باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه!!!?
و علی باز هم خندید … اعتراض احمقانه ای بود …
?وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت آرامش علی شده بودم …??