خدارو شکر کلاس تموم شد واقعا دیگه حوصله ام سر رفته بود، سریع وسایلامو جمع کردم اومدم بیرون پله ها رو تند تند دویدم و رسیدم به محوطه، نفس مو با خیال راحت دادم بیرون، سمت سمیرا که رونیمکت پشت به من بود راه افتادم، آروم دستامو رو چشماش گذاشتم، سریع… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1396"
?رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس هوالعشق مقدمه: تمام ذهنم مشغول نگاهایی است که هیچ وقت با نگاهای من به تلاقی نرسید .. من از تو هیچ نمیدانم .. حتی نمیدانم چشمانت به چه رنگ است .. نمیدانم نگاهت کجا را می کاود .. نمیدانم لبخند بر لبانت چگونه است ..… بیشتر »